نورانورا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نورا نفس

دوران شیرین بارداری مامانی

دختر عزیزم ا‌وایل دی ماه بود من و بابا رضا متوجه شدیم خدا به ما شمارو داده ،  چه روزهای خوبی بود... کلی خوشحال بودیم چون تورو داشتیم و زندگیمون شیرین شده بود، همیشه با بابا جونی در موردت حرف میزدیم و من ثانیه شماری میکردم که ببینمت، بغلت کنم و ببوسمت و بهت بگم که چقدر دویتت دارم و چه قدر خوشحالیم که شما رو داریم.  عزیز دلم ما به خاطر وجود پر برکتت همیشه خدارو شکر میکردیم و از این که اومدی تو زندگیمون ثانیه شماری میکردیم که ببینیمت...   آخ که روزهای خوبیه...  حالا ما هر جا میریم سه نفر هستیم کلی با هم سفر رفتیم...  آبعلی، قزوین، شمال، کاشان...  عکسارو میذارم که ببینی عزیزم...   ...
30 آبان 1394

پیش گفتار

به نام خدای مهربون  دختر نازنینم نورا جونم سلام مامانی... من سعی میکنم تو این صفحه خاطرات خودمو و بابا رضا رو به همراه شما بنویسم. تا زمانی که بزرگ شدی بخونی وببینی که چه قدر زندگیمون با اومدن شما فرشته ی کوچولو شیرین تر شد... دختر عزیزم توکلت همیشه به خدا باشه و همیشه مواظب خودت باش..  من و بابا رضا خیلی زیاد دوستت داریم ومنتظر میمونیم تا بزرگ شی و موفقیت هاتو ببینیم ... عاشقتیم
30 آبان 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نورا نفس می باشد